بازرگان کرافت لارنس، خدای گرگی به نام هولو را در گاری خود پیدا می کند. او پیشنهاد می‌کند که اگر او را به سفر ببرد، عقل خود را برای افزایش سودش قرض دهد. شراکت بعید آنها آغاز می شود.