مایکولا و واسیا پس از اینکه متوجه شدند او در لوکزامبورگ در حال مرگ است، به دنبال پدرشان می روند، پدری که در کودکی آنها را ترک کرده است. کولیا او را یک قهرمان می داند، در حالی که واسیا او را یک رذل می ...